نکتهای که توجه به آن ضرورت دارد، این است که عقل و نقل منبع معرفت شناختی دینند، نه منبع هستی شناختی؛ بنابراین، این که فقه را جزو منابع شمردهاند و میگویند منابع احکام ما عقل و کتاب و سنت و اجماع است، کلامی از روی تسامح است و با نظر دقیق ، اشکالاتی دارد:
1.عقل و کتاب و سنت و اجماع، منبع معرفتیاند، نه منبع دین. منبع دین اراده و علم ازلی خدای سبحان است.
2.عقل و نقل در طول هم نبوده و در عرض همند؛ اما در آن جا که عقل و کتاب و سنت را در عرض قرار دادند، اجماع را نیز در عرض اینها بیان کردند که بیان باطلی است؛ زیرا به هر تقریری که از اجماع بکنند، زیر مجموعه سنت است، نه در عرض سنت، نه مردم سالاری ـ اگر چه اتفاق الکل هم که باشد ـ و نه هیچ روش دیگری نظیر آن در مقابل کتاب و سنت حجت نیست؛ بلکه در هر صورت اجماع باید از دخول معصومu یا از رضای معصومu کشف کند و از این رو، اجماع نظیر خبر است، نه در مقابل سنت.
با این بیان، نظم اصول فقه ما به این صورت در میآید که دین، منبع هستی شناختی دارد و کلام و فلسفه عهدهدار تحقیق از آن است، نه فقه و اصول فقه. اصول فقه با این فرض که از کلام و فلسفه گرفته شده است، آغاز میشود و در پی منابع معرفتی این دین گام برمیدارد؛ این منبع یا عقل است یا نقل و در هر دو صورت شرایط و اقسام آن را بررسی می کند؛ برای مثال نقل یا قرآن است یا سنت؛ اگر سنت باشد، کاشف از سنت، یا خبر است یا اجماع است یا شهرت؛ اگر خبر کاشف بود، خبر یا متواتر است یا غیر متواتر؛ اگر اجماع کاشف از نقل بود، یا محصّل است یا منقول؛ اگر شهرت کاشف بود، یا فتوایی است یا روایی. در این ساختار علم اصول، هم عقل و کتاب و سنت منابع معرفت شناختی دینند و هم اجماع در عرض آن ها نبوده و در طول سنت است. احکام فراوانی در فقه و حقوق به مبانی متّخذ از این منابع معرفتی متکی است؛ نظیر عقلی یا نقلی بودن برائت یا حجیت خبر واحد.
د. هماهنگی عقل و نقل در حکمت متعالیه<\/h3>
پیش از حکمت متعالیه، تقسیمی از علوم دینی به حسب روش برای کشف اراده خدای سبحان اعمال میشد به این ترتیب که اگر ما از راه کشف و شهود، اراده حق تعالی را فهمیدیم ، عرفان میشود. اگر از راه عقل فهمیدیم، فلسفه میشود و اگر از راه نقل فهمیدیم، فقه و حدیث میشود؛ امّا حکمت متعالیه روش معرفتی را توسعه داد و افزون برعقل از شهود و نقل نیز بهره گرفت؛ بدین سبب به استثنای تفاوت موضوع، بخشی از عرفان نظری با فلسفه الاهی هماهنگ میشود و نیز مرحوم صدر المتألهین در جلدهای هشت و نه اسفار، قول معصوم را حد وسط قرار میدهد. برای فیلسوف نقل هم میتواند صاحب فتوا باشد؛ چنان که عقل در فقه میتواند صاحب فتوا باشد. ملاک تحصیل یقین است و اگر نقل از هر سه حیث سند، جهت صدور و دلالت، قطعی بود، به نظر ملاصدرا میتواند حد وسط قرار گیرد. همان گونه در رأی پیشینیان برای اثبات حدوث عالم، متغیر حد وسط میتواند باشد، (عالم متغیر است، هر متغیری، حادث است؛ پس عالم حادث است). هشام بن سالم یا هشام بن حکم میتواند بگوید معصومu چنین فرمود. هر چه معصوم فرمود، حق و لاریب فیه است؛ پس مطلب چنین است؛ اگر چه نتواند به تحلیل مطلب بپردازد. هدف کسب معرفت و یقین ناشی از معرفت است و با حد وسط قرار دادن قول معصوم، معرفت و یقین حاصل میشود، این هماهنگی برهان و عرفان و قرآن، به بیان دیگر عقل و شهود و نقل از ابتکارات مرحوم صدر المتألهین است.
دیگرانی که داعیه تفریق داشتند، یک قسمة ضیزی انجام داده و به نفع خود مصادرهای کردهاند. آن قسمة ضیزی و این مصادرة مشحون، دست به دست به امروز رسیده؛ به گونهای که حتی خودیها هم باورشان شده است. مصادره این بوده که متکلمان گفتهاند: فلسفه لابشرط است؛ اما کلام به شرط مطابقت با اسلام. بر مبنای این مصادره، یک قسمة ضیزی انجام داده و دین را قسمت خود کردند و گفتند: کلام، مقید و دینی است و فلسفه مطلق بوده و گاهی دینی و گاهی غیر دینی است. این تلک اذاً قسمة ضیزی محصول آن مصادره است. این نحوه تفریق بین فلسفه و کلام هیچ مبنایی ندارد؛ چنانچه برخی متکلمان منصف هم به آن پی برده و از آن پرده برداشته و گفتهاند: در کلام آرای متفاوتی هست. کلام مجسمه، کلام اشعری جبری، کلام معتزلی مفوضه، کلام اباضیه و دیگران؛ ولی در مقابل، فلسفه ابطالگر تجسیم، تشبیه، جبر و تفویض است و موافق اهل بیتu سخن میگوید. چگونه شد که آن کلام بهشرط اسلام شد و این فلسفه لا بشر.
هـ. . فلسفه از ابتدا منشأ دینی داشته است
آن چه از جناب ارسطو به ما رسیده، تا حد تحریک ماده یا حدّ محرک پیش آمده است؛ اما مطلب بیش از این است؛ اما همانطور که اسلام، مرحوم فارابی و بوعلی را تربیت کرده است. افلاطون و ارسطو را وجود مبارک موسای کلیم
[1] پرورانده است. قرآن کریم وقتی امروز از بنی اسرائیل (نیای صهیونیستهای امروز ) نکوهش میکند، از فرهیختگان علمی اینها به عظمت یاد می کند: « مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللَّهِ… وَأُولئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ » (آل عمران (3)، 113و114). اینان دستپروردگان موسای کلیمu بودند.
[2] حکیمان اسلامی، فلسفه الاهی را منبع معرفت شناختی اسلام قرار دادهاند. اسلام به معنای «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ» ، یعنی آن چه از علم ازلی و اراده حق تعالی نشأت گرفته است. فلسفه اسلامی با اخذ این عنوان، بر همه علومی که زیر مجموعه حکمت عملی و حکمت نظری بودند، سایه افکند، یعنی هم شعبههای فرعی حکمت نظری مثل تجربیات و علوم طبیعی و ریاضیات با شعبههای گستردهاش تحت اشراف فلسفه اسلامی بود و هم شعبههای فرعی حکمت عملی مثل اخلاقیات، تدبیر منزل و سیاست مُدُن؛ برای نمونه، مرحوم فارابی با آن الاهیات موسیقی را تنظیم کرده است، نه یک موسیقی لهو و لعبی را؛ یا مرحوم بوعلی، طبیعات، ریاضیات و اخلاقیات را تحت اشراف الاهیاتش تدوین کرده است. مرحوم بوعلی در
رسالة عهد میگوید: من با خدا عهد بستم لب به می نزنم، اگر چه برای درمان بیماری. شارحان فرمایش بوعلی فرموده اند این ناظر به آن معنا است که «لا شفاء فی الحرام)).
و. تفاوت هایی میان فلسفه الاهی و فلسفه الحادی در رهاوردها و بازدهها<\/h3>
معرفت شناسی فلسفه الاهی هم تجریدی و هم تجربی است؛ اما وقتی فلسفه از آن صبغة الاهی بیبهره شد و بر اساس «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً » (بقره(2)،55) معرفتشناسیاش فقط تجربی شد، محصول آن فلسفه الحادی است که رهاورد و بازده آن نیز متفاوت با رهاوردها و بازده فلسفه الاهی است؛ برای مثال، در فلسفه علم الحادی تعمیم آزمایشهای طبی از موش به انسان، امری پیش پا افتاده است؛زیرا از دیدگاه چنان فلسفهای انسان و موش هر دو حیوانند. با این تفاوت که انسان سخن میگوید و موش سخن نمیگوید؛ اما در حکمت متعالیه، افزون بر این که روح جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است، اندیشه و انگیزه نیز چنین است . بر این اساس لا شفاء فی الحرام معنا میشود و الکلی که برای موش درمان است، دیگر برای انسان درمان نیست (هر چند حکمت متعالیه فرصت نیافته است که این معارف خود را توسعه دهد و علوم زیر مجموعهاش را تدوین کند.) این را فلسفه اسلامی برهانی میکند که همین نان کنار سفرة امروز اندیشه ناب چهل سال بعد است.
در حکمت متعالیه هر سفری یا به سوی خدا است، یا از خدا به خدا است، یا از خدا به خلق خدا است یا از خلق خدا به خلق خدا به نام خدا است و اگر سفری با نام خدا نباشد و با خدا و از خدا و به سوی خدا نباشد، سیرش رکود و تحجر و انحطاط است؛ اما در فلسفه الحادی غایت سفر ماده است و آمال آن سفر به ماه و کیوان و مریخ و این سفر هیچ تفاوتی با سفر آهن و چدن ندارد؛ نشانه این مدعا آن است که آن جا هم درندگی را فراموش نکردهاند و میگویند این جا مال ما است و کسی دیگر نباید بیاید و علم آن را نیز کسی دیگر نباید یاد بگیرد. در این طرف، حکمت متعالیه با بهره گیری از نقل میگوید: اگر کسی چیزی بداند و به دیگری نیاموزد، دهنهای از آتش به او میگذارند؛ چنان که در روایات شیعه و سنی وجود دارد: « من کتم علماً نافعاً الجمه الله بلجام من النار». این حکمت کجا و آن فلسفه کجا، به تعبیر جناب مولانا:
مستی بیاید قی کند (این فلسفه الحادی و مادی است)
مستی زمین را طی کند (این فلسفه الاهی است)
آن مِی مجو این مِی بجو، کو جام غم، کو جامجم
اگر فرصتی دست دهد، فلسفه اسلامی میتواند توسعه کاربردی بیابد. اتهام کاربرد نداشتن فلسفه اسلامی نظیر تهمت افیونگری و افسونگری اسلام است.
فیلسوفان بزرگ الاهی که در غرب هستند و گاهی به ایران میآیند، میگویند ما آن جا احساس غربت میکنیم؛ آنگاه معلوم میشود که ما غرب و شرق نداریم. قرآن کریم اوّل ما را به پروردگار مغرب و مشرق میخواند. در مرتبة بعد به پروردگار مشرقین و مغربین و در مرتبه سوم به پروردگار مشارق و مغارب و سرانجام به پروردگار مشارق «رب المشارق » (صافات(37)،5)، میخواند؛ هرچه است مشرق است و غروبی برای او نیست. ما بخش اصیل و ناب حکمت را داریم تا روزی که ان شاء الله آن را به همه جا بگسترانیم که حکمت نزد ایرانیان است و بس.
[1].حیف آن موسی u که گرفتار اسرائیلیان شد و حیف آن عیسی u که گرفتار ترساها شد. اگر مسمانان، به ویژه شیعیان، بیش از گذشته به آن نبی کلیم ارادت می ورزیدند، عرفان ما بیش از این ها شکوفا میشد. او کسی بود که پروردگار برایش بر کوه تجلی کرد : «فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً» (اعراف ( 7)، 143). در زمان صفویه، عالمان هند در نامهای به عالمان ایران شرح و تفسیر این آیه را پرسیدند. عدهای از عالمان رسالههایی درشرح و تفسیر آن نوشتند؛ اما دانشمندان هند قانع نشدند و سرانجام در نامهای به شاه عباس خواستند که برای این مشکل اقدامی کند. شاه عباس به عرض میرداماد رساند که این کار، کار شما است. مرحوم میرداماد نیز
جذبات را نگاشت که چگونه کوه متلاشی می شود؛ ولی انسان متلاشی نمیشود. با بررسی این معنا آیات سورة حشر برای انسان روشن میشد که « لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ»(حشر (59)،21)؛ ولی « إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً »(مزمل(73)،5)؛ ولی تو همچنان پایداری.
.[2] گفته شده مرحوم فاضل تونی تمام شبهای جمعه برای ارسطو فاتحه می خواند. مرحوم حاج شیخ محمد تقی که مرحوم آقای نایینی از وی با عنوان صفوت المجتهدین یاد کرده است میفرمود: شاگردان ارسطو هر وقت مشکل علمی داشتند، در کنار قبر ارسطو، روی این عقیده و باور که آن جا منشأ برکت است، بحث میکردند، مشکل علمیشان حل میشد. ما هم در قم حضرت فاطمه معصومu را داریم؛ شما نباید آنها را فراموش کنید. آنها منشأ خیرات و برکات هستند. بعد ها دیدیم که میرداماد در قبسات نیز این را توصیه میکند و این نکته را از
المطالب العالیه رازی نقل میکند که شاگردان ارسطو چنان کاری میکردند و نتیجه می گرفتند.
منبع : فصلنامه علمی پژوهشی قبسات ـ شماره 35