تاریخ کلام
خورشید اسلام در زمانى طلوع کرد که درگیریهاى قومى و طایفهاى، برخوردهاى عقیدتى و فرهنگى و کشمکشهاى دو امپراتور (ایران و روم) براى قدرت طلبى و بهرهکشى بیشتر در اوج خود بود و پردههاى جهل و ناآگاهى، همگان را در هالهاى از تاریکى فرو برده بود. از سویى شرک و بتپرستى جاى عبودیتحق را گرفته و عقاید باطل و افکار پر از اوهام در میان عامهى مردم ریشه دوانده; و از سوى دیگر، ادیان تحریف شدهاى چون یهودیت، مسیحیت، مجوسیت و صابىگرى رواج یافته بود. علاوه آن که گروههایى به نام «زنادقه»، «دهریه» و «ملاحده» از فلاسفه و طبیعتگرایان همچنان بر افکار عدهاى از مردم حکومت مىکردند تا بتوانند نور شرایع توحیدى که از حضرت ابراهیم، موسى و عیسى علیهم السلام باقى مانده بود، خاموش سازند.
در چنین زمانهاى که گردبادهاى هواپرستى و شرک آلود همچنان مىوزید، جزیرة العرب، خاستگاه آخرین دین خداوند، وضعیتى بهتر از دیگر اماکن نداشته است.
فهرست مهمترین نحل و گروههاى اعتقادى را، مىتوان چنین برشمرد:
الف) بتپرستى
بیشتر مفسران براى بت عینیت قایلند و مىگویند: بت عبادت از تندیسى است که به اشکال گوناگون از موادى مانند زر، سیم، سنگ و غیره مىسازند و به جاى خداوند به پرستش مىگیرند.
در حدود بیش از سى آیه از آیات قرآن کریم دربارهى ویژگىها و نامهاى بتانى که مشرکان مىپرستیدهاند، سخن گفته شده که برخى از آنها مربوط به عرب زمان جاهلیت و برخى دیگر متعلق به امتهاى دیگر است.
سرزمین مکه که روزگارى پایگاه توحید ابراهیمى بود و از ذریهى آن حضرت، اوصیایى به حکومت و سیادت و ترویج توحید پرداخته بودند، بعد از گذشتسالیانى، دستخوش انحراف فکرى و سپس مرکز بتانى شد که اولین بار، عمرو بن لحى در سفرش به شام، براى مکیان سوغاتى آورده بود. (3)
«مناة» از قدیمىترین بتان بود که بر ساحل دریاى سرخ میان مکه و مدینه نصب شده بود و قبایل عرب به ویژه دو قبیلهى اوس و خزرج، آن را محترم مىشمردند.
بت «لات» از دیگر بتان با سابقهاى بود که میان عرب شمال و عرب حجاز شهرت داشت و جایگاه پرستش آن در زمان ظهور اسلام، در شهر طائف بود.
«عزى» سومین بتبزرگ و قدیمى بود که مشرکان عرب پس از حج و طواف کعبه، به دور آن (در شرق مکه) طواف مىکردند و برخى معتقد بودند که ارواح خدایان در این بتحلول کرده است. (4) قرآن کریم، این سه بت را نام مىبرد و از این که مشرکان آن سه را دختران خدا قلمداد مىکردند، مذمت مىکند. (5)
علاوه بر آن سه بت، بتانى که در قرآن کریم از آنان نام برده شده است عبارتند از: انصاب (6) (نصب) (7) ، بعل (8) ، ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر. (9)
قرآن، یکى از اهداف بتپرستى مشرکان را چنین ذکر مىکند:
«والذین اتخذوا من دونه اولیاء ما نعبدهم الا لیقربونا الى الله زلفى...» . (10)
بت پرستان مکه، غالبا به وجود خدا هم معتقد بودند و در حقیقت ایمان به خدا و شرک را به هم آمیخته بودند چنان که آیه مذکور و نیز آیه 106 سوره یوسف بر آن دلالت دارد.
ظهور دین اسلام براى چنین مردمى، فرصت طلایى و خوبى را فراهم کرده بود تا آنان به دین اجداد اولیهشان (دین ابراهیم حنیفعلیه السلام) برگردند و انحرافاتى که در آیین توحیدى رخ داده بود، از میان بردارند. شاید بر همین اساس باشد، که قرآن، در حقیقت «اسلام» را احیاگر دین ابراهیمعلیه السلام و یا ادامهى همان شریعت معرفى مىکند. (11)
ب) مادیگرایى
«وقالوا ما هى الا حیاتنا الدنیا نموت ونحیا وما یهلکنا الا الدهر وما لهم بذلک من علم ان هم الا یظنون» (جاثیه/24).
و گفتند:«غیر اززندگانى دنیاى ما [چیز دیگرى] نیست، مىمیریم و زنده مىشویم، و ما را جز طبیعت هلاکت نمىکند».ولى به این [مطلب] هیچ دانشى ندارند[و] جز [طریق] گمان نمىسپرند.
ج) معاد انکارى
«...ان هى الا حیاتنا الدنیا و ما نحن بمبعوثین» . (13)
«جز زندگى دنیاى ما[زندگى دیگرى] نیست و برانگیخته نخواهیم شد».
و گاهى با سوگند به خدا، زنده شدن پس از مرگ را انکار مىکردند:
«واقسموا بالله جهد ایمانهم لا یبعث الله من یموت بلى وعدا علیه حقا و لکن الناس لا یعلمون» . (14)
«و با سختترین سوگندهایشان به خدا سوگند یاد کردند که خدا کسى را که مىمیرد بر نخواهد انگیخت. آرى، [انجام] این وعده بر او حق است، لیکن بیشتر مردم نمىدانند».
د) حنیفیت
از آیهى 135بقره و 67 آل عمران دو نکته استنباط مىشود: الف) حنیفیت نه یهودیت است و نه مسیحیت، و ب) با مسلم بودن (در معناى قبل از «اسلامى» آن) مترادف است.
سیره نویسان مانند ابن هشام و دیگران اشاره کردهاند که پیش از بعثتحضرت رسولصلى الله علیه و آله و سلم، تنى چند از قریش به نامهاى: ورقة بن نوفل و عبید الله بن جحش و عثمان بن حویرث و زید بن عمرو بن نفیل از پرستش بتها دورى جستند و در طلب دین حنیف که دین ابراهیم باشد برآمدند. این اشخاص را حنفاء خواندهاند و نیز گفتهاند: حنیف کسى بوده است که از عبادت اصنام و هر چه مربوط به ایشان است پرهیز مىجسته است و در ذهن و حافظهى قریش و مردم مکه بوده است که ابراهیم علیه السلام جدایشان، دین حنیف داشته و از بتها بیزار بوده است. البته دین ابراهیم علیه السلام جد عرب و بانى کعبه که دین توحید بود، به تدریج در مکه منسوخ شده و برافتاده بود. اما چیزى از آن در ضمیر مردم مانده بود و آن این که ابراهیم علیه السلام مسلم و حنیف بوده و مشرک نبوده است. (15)
ه) مجوس
گفتهاند: مجوسیت در قبیلهى تمیم راه یافته بود. از اینان، زرارة بن عدس تمیمى و پسرش حاجب، اقرع بن حابس و ابو سود، جد وکیع بن حسان را برشمردند. (18)
ناگفته نماند که دلایل قطعى در دست نیست که مجوسى بودن عرب جاهلى، حتما از همان نوع زردشتى یا مزدکى و مانویت و... باشد. در هر حال، اینان یک گروه اعتقادى هر چند کوچک را در میان عرب جاهلى تشکیل داده بودند.
و) یهودیت
«انا هدنا الیک» . «ما به تو بازگشتیم و توبه کردیم».
در قرآن کریم به یهود، هم «الذین هادوا» و هم بنى اسرائیل گفته شده است، و «الیهود» هشتبار(یک بار هم کلمهى یهودى) به کار رفته است، و دو بار با وصف «هود»(جمع هائد) یاد شده است، و چنین برمىآید که در عرف قرآن کریم مراد از بنىاسرائیل، یهود قدیم و مراد از یهود، یهودیان معاصر حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم ساکن مدینه و شهرکها و قلعههاى پیرامون آن است. (20)
در میان عرب جاهلى، برخى از مردم (همانند گروهى از مردم تبع از سردمداران یمن) به یهودیت روى آورده بودند. چنان که بنى قریظه، بنى قینقاع از جمله قبایل یهود جزیرة العرب بودند که در نزدیک مدینه زندگى مىکردند و گروههایى از یهود هم در فدک، خیبر، وادى القرى به سر مىبردند.
یهود در عصر رسالت، تمام تلاش را براى حفظ افکار و مبانى اعتقادى خویش به کار گرفت و در موارد متعدد رو یا روى رسالت نبى خاتم صلى الله علیه و آله و سلم قرار گرفته، ولى بالاخره تن به حکومت اسلامى داده با دادن جزیه به زندگى خویش پرداختند و افرادى هم به دین جدید (اسلام) گرایش پیدا نمودند.
ز) مسیحیت
در زمان بعثت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم بعضى از قبایل عرب، نصرانى مذهب بودند که از میان آنان مىتوان، بنى تغلب (22) ، قبیله بهرائى (23) از قبایل قضاعه و تنوخ (24) را نام برد. گروهى از اینان در سال نهم هجرت با صلیبهاى طلایى در مدینه حضور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم رسیدند و جهت فرار از جزیه، صلحى را امضا کردند که بر آیینشان باقى باشند ولى فرزندانشان را به این آیین دعوت نکنند. (25)
بحث و گفتگوى اعتقادى میان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و مسیحیان نجران (شهرى که مرکز سکونت کشیشان مسیحى بود) که به صورت هیئتبه مدینه منوره آمده بودند، به جایى نرسید و چون آنان مباحث اعتقادى صحیح درباره حضرت مسیح علیه السلام را نپذیرفتند، قضیهى مباهله میان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و آنان اتفاق افتاد. (26)
غیر از اینها، گروههاى گوناگون و متعددى از عربهاى مسیحى بودند که در «حیره» زندگى مىکردند و «عبادى» خوانده مىشدند. (27)
ح)صابیان
این که قرآن کریم براى این قوم اهمیت قایل بوده و سه بار نامشان تکرار شده، دلیل بر این است که آنها در عصر نزول قرآن قومى مشهور و داراى جمعیت معتنابهى بودهاند و گرنه قرآن اعتنایى به آنها نمىکرد و در ردیف ادیان بزرگ یهود و نصارى نمىشمرد. (29)
ط)پارهاى از اعتقادات دیگر عرب جاهلى
پرستش جن، از اعتقادات بعضى دیگر عرب جاهلى بوده است. به زعم آنان، جنیان، دختران خدایند. چنان که قرآن کریم اعتقادات آنان را در این مورد، چنین گزارش مىدهد:
«وجعلوا لله شرکاء الجن وخلقهم وخرقوا له بنین وبنات بغیر علم سبحانه وتعالى عما یصفون». (30)
«وبراى خدا شریکانى از جن قرار دادند، با این که [خدا] آنها را خلق کرده است. و براى او، بى هیچ دانشى، پسران و دخترانى تراشیدند. او پاک و برتر است از آنچه وصف مىکنند».
و در جاى دیگرى آمده است:
و [یاد کن] روزى را که همهى آنان را محشور مىکند، آنگاه به فرشتگان مىفرماید: «آیا اینها بودند که شما را مىپرستیدند؟» مىگویند: منزهى تو، سرپرست ما تویى نه آنها! بلکه جنیان را مىپرستیدند; بیشرشان به آنها اعتقاد داشتند». (31)
از میان همین مردم، گروهى به «تناسخ» و انتقال ارواح به اجساد دیگر، اعتقاد داشته ، سخن از هامه و... مىزدند که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در رد سخنان آنان فرموده بود:
«لا هامة ولا عدوى ولا صفر». (32)
بر اساس نقل جاحظ در کتاب «الاخبار»، هم اینان بر این باور بودند که هرگاه فردى کشته شود و ولى او، خونخواهىاش را نکند، از مغزش پرندهاى به نام «هامه» خلق مىشود و همچنان بر قبرش خواهد بود و تا روز زنده شدن، کار ولى او را ناله کند. (33)
موحدان عصر جاهلى
الف) عبدالمطلب; سید البطحاء، یکصد و چهل سال عمر کرد، بر آیین ابراهیم حنیف بود، هنگام مرگش، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هشتساله بود و در حالى که مىگریست در تشییع جنازهاش شرکت داشت تا در حجون (مکه) دفن گردید. (34)
ب) ابوطالب بن عبدالمطلب; شیخ قریش، پدر امیرمؤمنان على علیه السلام ، تنها حامى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم که به قول مشهور در 24 رجب سال دهم عثتبا ایمان به پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت. (35)
ج) زید بن عمرو بن نفیل; پسر عموى عمر بن خطاب، همراه ورقة بن نوفل و عثمان بن حویرث، جهت پژوهش دین به شام سفر کرد. همرهان به دین نصرانى درآمدند ولى وى بر فطرت توحیدى باقى ماند، از پرستش بتان کناره گرفت و مىگفت: خداى من، خداى ابراهیم و دین من، دین ابراهیم است. سه سال پیش از بعثت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت. (36)
د) قس بن ساعده ایادى; حکیم و فیلسوف عرب، گویند: وى که عمرى طولانى داشت، اولین موحد (خداپرست) از میان عرب (موجود آن زمان)بوده، به معاد وحساب قیامتیقین داشت. از کفر کنارهگیرى کرد و مردم را به دین حنیف ابراهیمى تشویق مىکرد. ازپیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نقل شد که فرمود: یادم نمىرود که وى در بازار عکاظ بر شتر سرخ موى ایستاده و خطبه مىخواند و مىگفت: «من عاش مات، و من مات فات، و کل ما هو آت آت. (37)
و) علاف بن شهاب تمیمى، وى به خدا و روز حساب ایمان داشت. (38)
ز) زهیر بن ابى سلمى (39) و دیگران.
گزارش نهج البلاغه از وضعیت فرهنگى اعتقادى عصر جاهلى
«...پدران رفتند وپسران جاى آنان را گرفتند تا آن که خداى سبحان، محمد صلى الله علیه و آله و سلم را پیامبرى داد تا دور رسالت را به پایان رساند و وعدهى حق را به وفا مقرون گرداند، طومار نبوت او به مهر پیامبران ممهور، و نشانههاى او در کتاب آنان مذکور، و مقدم او بر همه مبارک و موجب سرور; حالى که مردم زمین هر دسته به کیشى گردن نهاده بودند، و هر گروه پى خواهشى افتاده، و در خدمت آیینى ایستاده، یا خدا را همانند آفریدگان دانسته، یا صفتى که سزاى او نیستبدو بسته، یا به بتى پیوسته و از خدا گسسته. پروردگار آنان را بدو از گمراهى به رستگارى کشاند و از تاریکى نادانى رهاند». (40)
«... و این هنگامى بود که مردم به بلاها گرفتار بودند، و رشتهى دین سست ونااستوار، و پایههاى ایمان ناپایدار، چراغ هدایتبىنور، دیدهى حقیقتبینى کور، همگى به خدا نافرمان، فرمانبر و یاور شیطان، از ایمان رو گردان، پایههاى دین ویران، شریعتبىنام و نشان، راههایش پوشیده و ناآبادان. دیو را فرمان بردند، و به راه او رفتند و چون گله که به آبشخور رود پى او گرفتند...». (41)
و نیز دربارهى بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و وضعیت مردم آن زمان فرمود:
«... او را هنگامى فرستاد که: پیامبران نبودند، و مردمان در خوابى دراز مىغنودند، اسب فتنه در جولان، کارها پریشان، آتش جنگها فروزان، جهان تیره، فریب دنیا بر همه چیره، باغآن افسرده، برگ آن زرد و پژمرده، از میوهاش نومید، آبش در دل زمین ناپدید، نشانههاى رستگارى ناپیدا، علامتهاى گمراهى هویدا...» (42) بتان همه جا برپا، پاى تا سر آلوده به خطا، تا آن که خداى، محمد را برانگیخت تا مردمان را بترساند، و فرمان خدا را چنان که باید رساند. (43)
آنچه تاکنون گذشت، گزارش اجمالى از معتقدات عصر جاهلى بود. هدف از این نوشتار، زمینهسازى براى ورود در مباحث ره آوردهاى اعتقادى اسلام است. مقصود،بازگویى مسایل کلان اعتقادى است که در قرآن آمده و با ابلاغ آن توسط پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از سوى مردمى که چنان سابقهى اعتقادى داشتند، به تدریج مورد پذیرش قرار گرفت و این که آیا مسلمانان عصر رسالت، در باب اعتقادات دینى اسلام اختلاف داشتند و اظهار نظر فردى بر اساس فهم شخصى صورت مىپذیرفتیا نه؟ و نیز این که اختلافات کلامى از چه زمانى شروع شد و چرا؟ علل و عوامل بروز مکاتب کلامى چه بود؟ و...
بر آن بودیم که در همین مقال، به این مباحث پرداخته شود ولى جهت عدم اطالهى مقاله، ناچاریم ادامهى آن را در آینده پى گیریم. ان شاء الله.
پینوشتها:
1. «صنم» پنجبار و همواره به صورت جمع در قرآن آمده است: اعراف/138; ابراهیم/35; انعام/74; شعراء/71، انبیاء/57.
2. «وثن» سه بار و آن هم به صورت جمع یعنى «اوثان» در قرآن کریم (حج/30; عنکبوت 17 و25) به کار رفته و مفسران عقیده دارند: وثن به بتانى گفته مىشود که از جنس سنگ باشند.
3.ر.ک: تاریخ ابن کثیر:2/187 189; انساب الاشراف، بلاذرى:1/34.
4. ر.ک: دراسات فى علم الکلام والفلسفة الاسلامیة، صص 30 31، دکتر یحیى هویدى، دار النهضة العربیة، قاهرة، 1972م.
5. ر.ک: نجم/2119.
6. مائده/90.
7. مائده/3; معارج /43.
8. صافات/125.
9. نوح/23.
10. زمر/3.
11.ر.ک: آل عمران/68; بقره/135.
12.برخى بر این عقیدهاند که چنین گرایشى از سوى مردم فارس در زمان یزدگرد دوم (438 457م) به سرزمین عرب، راه پیدا کرده است. ر.ک: تاریخ الفلسفه، دى بور، ترجمه عربى: ابو ریده، ص 15، چاپ چهارم،سال 1957م.
13.انعام/29.
14. نحل/38.
15.ر.ک: دانشنامهى قرآن و دانش پژوهى، به کوشش: بهاء الدین خرمشاهى:1/966 967، چاپ اول، پاییز1377.
16.در فارسى باستان به آن: مگوش، موغو، مگ و در فارسى جدید، مغ گفته مىشود. گویند: کلمهى مجوس، ایرانى الاصل است و به وسیلهى آرامیها با تغییر صوتى و حرفى مختصر در زبان عرب وارد شده است.
17. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى:2/1984.
18. المعارف، ابن قتیبه، ص 266، چاپ اول، 1934م.
19. لفظ «یهود» جمع است و مفرد آن یهودى منسوب به یهودا(قبیله و ناحیه) است و به تیرهاى از سامیان که عبرانیان یا بنى اسرائیل، و از نظر دینى کلیمى یا موسوى خوانده مىشوند، اطلاق مىگردد. دانشنامهى قرآن و قرآن پژوهى:2/2382.
20. همان.
21. ر.ک: اعلام قرآن، خزائلى، ص 633.
22. «تغلب» از لحاظ مقام و منزلت، بزرگترین قبیله ربیعه در کشورهاى عرب محسوب مىشد.
23. بهرائى منسوب به قبیله بهراء است. تهذیب الاسماء واللغات، نووى:2/293.
24. گروهى نصرانى مذهب که در بعضى از مناطق شام مىزیستهاند و قضایایى از آنان در مواجهه با فتوحات اسلامى و پس از آن ذکر کردهاند. ر.ک: دایرة المعارف الاسلامیة:5/508-515.
25. البته با گسترش دامنهى اسلام، خلیفه دوم از اینان درخواست جزیه کرد. آنان از دادن چیزى به نام «جزیه» سرباز زدند و گفتهاند: حاضریم به نام «صدقه» سرمایهى بیشترى در اختیارتان بگذاریم. نقل شد که خلیفه دوم گفت: بپردازید، هر چه خواستید، آن را نام نهید. ر.ک: دائرة المعارف الاسلامیة:5/324; محیط المحیط، ص 663.
26. قرآن کریم، در سوره آل عمران، آیات 54 تا 61، این جریان را بازگو فرموده است.
27. از میان آنان مىتوان از عدى بن زید بن الخمار عبادى نصرانى نام برد که از بزرگان چهارگانهى شعراى دورههاى جاهلى است. الکامل فى التاریخ:1/483; سیر اعلام النبلاء: 5/110.
28. ر.ک: بقره/62، مائده/69; حج/17.
29. براى آشنایى بیشتر ر.ک: مجله کلام اسلامى، سلسله مقالات صابیان در قرآن، داود الهامى، شماره مسلسل3025.
30. انعام/100.
31. سبا/4140.
32.ر.ک: الملل والنحل:2/246; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید:1/119.
33. ر.ک: الملل والنحل:2/246; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید:19/391.
34. سفینة البحار:2/140; الغدیر:7/346; الملل والنحل: 2/248.
35. الکنى والالقاب:1/105; الغدیر:7/356; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: 14/65.
36. البدایة والنهایة، ص 243; الملل والنحل:2/25.
37. محیط المحیط، ص 734; الملل والنحل:2/251; البدایة والنهایة:2/230.
38. بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب:2/276; الملل والنحل:2/252.
39. همان; نهایة الارب فى معرفة انساب العرب، ص 318.
40. نهج البلاغه، خطبه اول، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى، ص 6.
41. نهج البلاغه، خطبه 2، همان، ص 8.
42. همان، خطبه 89، ص 72.
43. ر.ک: همان، خطبه26، ص 26.