سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فلسفه اسلامی

                                                                                     چیستی فلسفه اسلامی
فلسفه چیست؟ فلسفه اسلامی چیست؟ احکام و حِِکَم آن کدامند؟ از فلسفه تعاریف گوناگونی ارائه داده‌اند؛ اما سرانجام به این نتیجه رسیده‌اند که فلسفه از سنخ اندیشه بوده و شناخت حقایق اشیا به مقدار ممکن است و اگر..

چیستی فلسفه اسلامی ـ آیت الله استاد عبد الله جوادی آملی*


أ. طرح مسأله

فلسفه چیست؟ فلسفه اسلامی چیست؟ احکام و حِِکَم آن کدامند؟ از فلسفه تعاریف گوناگونی ارائه داده‌اند؛ اما سرانجام به این نتیجه رسیده‌اند که فلسفه از سنخ اندیشه بوده و شناخت حقایق اشیا به مقدار ممکن است و اگر مجموع اندیشه و انگیزه در تعریف فلسفه اخذ شود، فلسفه را تشبه به خالق، به مقدار ممکن تعریف کرده‌اند. همان‌گونه که خدای سبحان هم اوصاف علمی دارد و هم اوصاف عملی، هم عالم است وهم عادل و حکیم، فیلسوف الاهی نیز هم اندیشة ناب و صائب و هم انگیزة سالم دارد. به هر حال، فلسفه یا همان اندیشه بوده و محصول عقل نظری است یا مجموع اندیشه و انگیزه بوده و محصول عقل نظری و عقل عملی، هر دو، است.

اسلامیت فلسفه <\/h3>
مسألة اصلی این است که آیا فلسفه اسلامی داریم یا نه؟ و این «اسلام» چیست؟ آیا بزرگانی چون ارسطو و افلاطون جزو فیلسوفان اسلامی بودند یا نه؟ پاسخ به این پرسش مستلزم بیان اصولی به صورت مقدمه است. اصل اوّل تبیین محتوای دین اسلام است.

تا آن جا که به فهم ما می رسد، اسلام، در جایگاه دین، مجموعه عقاید، اخلاق، فقه و حقوق است و البته دین هم به وصف و هم به شخص، غیر از تدین و غیر از ایمان است.عقاید، اخلاق، فقه و حقوق و سیاست محتوای دین است؛ اما اصل مهم دیگر کیستی‌ منبع هستی این اسلام است. مسألة منبع، هستی شناختی است، نه معرفت شناختی، این است که این اسلام از چه منبعی وجود می‌یابد؟ منشأ هستی شناختی آن مجموعه قواعد، اراده و علم ازلی خدای سبحان است.

اصل سوم به منبع معرفت شناختی اسلام مربوط می‌شود. ما از کجا معرفت یابیم که خدای سبحان چنین اراده کرده است؟ برای مثال اراده کرده که در بخش عقیده به فلان قضیه عقیده یابیم یا در بخش اخلاق، فقه، حقوق و سیاست اراده فرموده که چنان عمل کنیم؟ منبع معرفت شناختی اسلام یا عقل است یا نقل. به عبارت دیگر، ما یا با برهان عقلی می‌فهمیم که اراده خدا چیست یا با دلیل معتبر نقلی می‌فهمیم که خدای سبحان چه فرموده و چه حکم کرده است. طبق این اصل سوّم عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع؛ یعنی چنین نیست که امری یا عقلی باشد یا دینی، بلکه یا عقلی است یا نقلی و این نکته را باید در گفته‌ها و نوشته‌هایمان رعایت کنیم. عقل و نقل، دو منبع معرفتی اسلامند‌؛ زیرا هم عقل حجت بالغه است، هم نقل دلیل بالغ به شمار می‌رود. اگر عقل کشف کرد که خدایی هست و اراده‌ای و علم ازلی دارد و چنین فرموده، این اسلام است؛ همان گونه که اگر نقل فرمود خدای سبحان چنین حکم فرموده، اسلام است؛ البته به شرط رعایت شرایط و موانع بسیاری که هم برای عقل و هم برای نقل است.

اصل چهارم به وحدت دین الاهی مربوط است و آن، خطوطی کلی است که همة انبیا آن را آورده‌اند و منادی آن هستند. آن که سابق بود مبشر لاحق هست و آن که لا‌حق بود، مصدّق سابق است. هر قبلی، مبشّرا ً لمن یأتی من بعده است، هر بعدی هم مصدّقاً لما بین یدیه است، بی آن که کمترین تفاوت در آن خطوط کلی که همان اسلام است، وجود داشته باشد و اگر افتراقی است در منهاج و شریعت است: لِکُلٍّ‏‎ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً (مائده (5)،48) ، نه در اصل اسلام. اصل عبادت، اصل اخلاق، اصل حقوق و سیاست در رهاورد همه انبیا بوده است؛ امّا کیفیت عبادت، کیفیت نماز، کیفیت روزه جزو منهاج شریعت است. اصل عبادت و بندگی و بردگی ‌در ‌طریق ساحت قدس الاهی در همه انبیا است؛ هم «أَوْصَانِی بِالصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ» ( مریم (19)،31) و هم ‌ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ‌» (بقره(2)، 183) را همه انبیا دارند؛ اما چند روز؟ چه زمانی؟ مفطراتش چیست؟ این ها جزو منهاج شریعت است که اختلاف پذیر است. فلسفه در بخش دین جا دارد، نه در بخش منهاج شریعت. در این بخش اخلاق و فقه و سیاست و امثال این‌ها جا دارند که در گذشته با یک پسوند یا پیشوند از آن‌ها به نام فلسفه یاد می‌کردند؛ چون تدبیر منزل و سیاست مُدُن که از شاخه‌های حکمت عملی به شمار می‌آوردند. به اعتقاد آنان، حکمت بالقول المطلق مربوط به جهان‌بینی است و دیگر بخش‌ها حکمت را با یک پسوند یا پیشوند حکمت می‌گفتند؛ نظیر حکمت طبیعی و حکمت ریاضی. همچنین اندیشه‌وران این رشته را نیز با یک پسوند حکیم می‌گفتند؛ نظیر این که می‌گفتند: حکیم ارشمیدس حکیم ریاضی بود و حکیم جالینوس حکیم پزشکی بود؛ اما امثال ارسطو و فارابی را حکیم مطلق و صاحب‌نام و صاحب نظر در جهان بینی می‌دانستند.

به هر حال، چنان که گفته شد، اگر امری با دلیل عقلی، با نصاب‌های ویژه‌اش، کشف شود، جزو دین است و اگر همین مطلب، مسأله‌ای جهان شناسانه باشد و دربارة آغاز و انجام و پایان عالم و خطوط کلی آن باشد، فلسفه است و فلسفه اسلامی به این صورت قابل تعریف است.

ج. جایگاه عقل و نقل در دین<\/h3>
نکته‌ای که توجه به آن ضرورت دارد، این است که عقل و نقل منبع معرفت شناختی دینند‌، نه منبع هستی شناختی؛ بنابراین، این که فقه را جزو منابع شمرده‌اند و می‌گویند منابع احکام ما عقل و کتاب و سنت و اجماع است، کلامی از روی تسامح است و با نظر دقیق ، اشکالاتی دارد:

1.عقل و کتاب و سنت و اجماع، منبع معرفتی‌اند‌، نه منبع دین. منبع دین اراده و علم ازلی خدای سبحان است.

2.عقل و نقل در طول هم نبوده و در عرض همند‌؛ اما در آن جا که عقل و کتاب و سنت را در عرض قرار دادند، اجماع را نیز در عرض این‌ها بیان کردند که بیان باطلی است؛ زیرا به هر تقریری که از اجماع بکنند، زیر مجموعه سنت است، نه در عرض سنت، نه مردم سالاری ـ اگر چه اتفاق الکل هم که باشد ـ و نه هیچ روش دیگری نظیر آن در مقابل کتاب و سنت حجت نیست؛ بلکه در هر صورت اجماع باید از دخول معصومu یا از رضای معصومu کشف کند و از این رو، اجماع نظیر خبر است، نه در مقابل سنت.

 با این بیان، نظم اصول فقه ما به این صورت در می‌آید که دین، منبع هستی شناختی دارد و کلام و فلسفه عهده‌دار تحقیق از آن است، نه فقه و اصول فقه. اصول فقه با این فرض که از کلام و فلسفه گرفته شده است، آغاز می‌شود و در پی منابع معرفتی این دین گام بر‌می‌دارد؛ این منبع یا عقل است یا نقل و در هر دو صورت شرایط و اقسام آن را بررسی می کند؛ برای مثال نقل یا قرآن است یا سنت؛ اگر سنت باشد، کاشف از سنت، یا خبر است یا اجماع است یا شهرت؛ اگر خبر کاشف بود، خبر یا متواتر است یا غیر متواتر؛ اگر اجماع کاشف از نقل بود، یا محصّل است یا منقول؛ اگر شهرت کاشف بود، یا فتوایی است یا روایی. در این ساختار علم اصول، هم عقل و کتاب و سنت منابع معرفت شناختی دینند و هم اجماع در عرض آن ها نبوده و در طول سنت است. احکام فراوانی در فقه و حقوق به مبانی متّخذ از این منابع معرفتی متکی است؛ نظیر عقلی یا نقلی بودن برائت یا حجیت خبر واحد.

د. هماهنگی عقل و نقل در حکمت متعالیه<\/h3>
پیش از حکمت متعالیه، تقسیمی از علوم دینی به حسب روش برای کشف اراده خدای سبحان اعمال می‌شد به این ترتیب که اگر ما از راه کشف و شهود، اراده حق تعالی را فهمیدیم ، عرفان می‌شود. اگر از راه عقل فهمیدیم، فلسفه می‌شود و اگر از راه نقل فهمیدیم، فقه و حدیث می‌شود؛ امّا حکمت متعالیه روش معرفتی را توسعه داد و افزون برعقل از شهود و نقل نیز بهره گرفت؛ بدین سبب به استثنای تفاوت موضوع، بخشی از عرفان نظری با فلسفه الاهی هماهنگ می‌شود و نیز مرحوم صدر المتألهین در جلدهای هشت و نه اسفار، قول معصوم را حد وسط قرار می‌دهد. برای فیلسوف نقل هم می‌تواند صاحب فتوا باشد؛ چنان که عقل در فقه می‌تواند صاحب فتوا باشد. ملاک تحصیل یقین است و اگر نقل از هر سه حیث سند، جهت صدور و دلالت، قطعی بود، به نظر ملاصدرا  می‌تواند حد وسط قرار گیرد. همان گونه در رأی پیشینیان برای اثبات حدوث عالم، متغیر حد وسط می‌تواند باشد، (عالم متغیر است، هر متغیری، حادث است؛ پس عالم حادث است). هشام بن سالم یا هشام بن حکم می‌تواند بگوید معصومu چنین فرمود. هر چه معصوم فرمود، حق و لاریب فیه است؛ پس مطلب چنین است‌؛ اگر چه نتواند به تحلیل مطلب بپردازد. هدف کسب معرفت و یقین ناشی از معرفت است و با حد وسط قرار دادن قول معصوم، معرفت و یقین حاصل می‌شود، این هماهنگی برهان و عرفان و قرآن، به بیان دیگر عقل و شهود و نقل از ابتکارات مرحوم صدر المتألهین است.

دیگرانی که داعیه تفریق داشتند، یک قسمة ضیزی انجام داده و به نفع خود مصادره‌ای کرده‌اند. آن قسمة ضیزی و این مصادرة مشحون، دست به دست به امروز رسیده؛ به گونه‌ای که حتی خودی‌ها هم باورشان شده است. مصادره این بوده که متکلمان گفته‌اند‌: فلسفه لابشرط است؛ اما کلام به شرط مطابقت با اسلام. بر مبنای این مصادره، یک قسمة ضیزی انجام داده و دین را قسمت خود کردند و گفتند: کلام، مقید و دینی است و فلسفه مطلق بوده و گاهی دینی و گاهی غیر دینی است. این تلک اذاً قسمة ضیزی محصول آن مصادره است. این نحوه تفریق بین فلسفه و کلام هیچ مبنایی ندارد؛ چنان‌چه برخی متکلمان منصف هم به آن پی برده و از  آن پرده برداشته و گفته‌اند: در کلام آرای متفاوتی هست. کلام مجسمه، کلام اشعری جبری، کلام معتزلی مفوضه، کلام اباضیه و دیگران؛ ولی در مقابل، فلسفه ابطال‌گر تجسیم‌، تشبیه‌، جبر و تفویض است و موافق اهل بیتu سخن می‌گوید. چگونه شد که آن کلام به‌شرط اسلام شد و این فلسفه لا بشر.
هـ. . فلسفه از ابتدا منشأ دینی داشته است  
آن چه از جناب ارسطو به ما رسیده، تا حد تحریک ماده یا حدّ محرک پیش آمده است؛ اما مطلب بیش از این است؛ اما همان‌طور که اسلام، مرحوم فارابی و بوعلی را تربیت کرده است. افلاطون و ارسطو را وجود مبارک موسای‌ کلیم[1] پرورانده‌ است. قرآن کریم وقتی امروز از بنی اسرائیل (‌نیای صهیونیست‌های امروز ‌) نکوهش می‌کند، از فرهیختگان علمی این‌ها به عظمت یاد می کند: « مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللَّهِ…  وَأُولئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ » (آل عمران (3)، 113و114). اینان دست‌پروردگان موسای کلیمu بودند.[2] حکیمان اسلامی، فلسفه الاهی را منبع معرفت شناختی اسلام قرار داده‌اند. اسلام به معنای «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ» ، یعنی آن چه از علم ازلی و اراده حق تعالی نشأت گرفته است. فلسفه اسلامی با اخذ این عنوان، بر همه علومی که زیر مجموعه حکمت عملی و حکمت نظری بودند، سایه افکند، یعنی هم شعبه‌های فرعی حکمت نظری مثل تجربیات و علوم طبیعی و ریاضیات با شعبه‌های گسترده‌اش تحت اشراف فلسفه اسلامی بود و هم شعبه‌های فرعی حکمت عملی مثل اخلاقیات‌، تدبیر منزل و سیاست مُدُن؛ برای نمونه، مرحوم فارابی با آن الاهیات موسیقی را تنظیم کرده است، نه یک موسیقی لهو و لعبی را؛ یا مرحوم بوعلی، طبیعات، ریاضیات و اخلاقیات را تحت اشراف الاهیاتش تدوین کرده است. مرحوم بوعلی در رسالة عهد می‌گوید: من با خدا عهد بستم لب به می نزنم، اگر چه برای درمان بیماری. شارحان فرمایش بوعلی فرموده اند این ناظر به آن معنا است که «لا شفاء فی الحرام)).

و. تفاوت هایی میان فلسفه الاهی و فلسفه الحادی در رها‌وردها و بازده‌ها<\/h3>
معرفت شناسی فلسفه الاهی هم تجریدی و هم تجربی است؛ اما وقتی فلسفه از آن صبغة ‌الاهی بی‌بهره شد و بر اساس «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً » (بقره(2)،55) معرفت‌شناسی‌اش فقط تجربی شد، محصول آن فلسفه الحادی است که رهاورد و بازده آن نیز متفاوت با رهاوردها و بازده فلسفه الاهی است؛ برای مثال، در فلسفه علم الحادی تعمیم آزمایش‌های طبی از موش به انسان، امری پیش پا افتاده است‌؛زیرا از دیدگاه چنان فلسفه‌ای انسان و موش هر دو حیوانند. با این تفاوت که انسان سخن می‌گوید و موش سخن نمی‌گوید؛ اما در حکمت متعالیه، افزون بر این که روح جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است، اندیشه و انگیزه نیز چنین است . بر این اساس لا شفاء فی الحرام معنا می‌شود و الکلی که برای موش درمان است، دیگر برای انسان درمان نیست (‌هر چند حکمت متعالیه فرصت نیافته است که این معارف  خود را توسعه دهد و علوم زیر مجموعه‌اش را تدوین کند.) این را فلسفه اسلامی برهانی می‌کند که همین نان کنار سفرة امروز اندیشه ناب چهل سال بعد است.

در حکمت متعالیه هر سفری یا به سوی خدا است، یا از خدا به خدا است، یا از خدا به خلق خدا است یا از خلق خدا به خلق خدا به نام خدا است و اگر سفری با نام خدا نباشد و با خدا و از خدا و به سوی خدا نباشد، سیرش رکود و تحجر و انحطاط است؛ اما در فلسفه الحادی غایت سفر ماده است و آمال آن سفر به ماه و کیوان و مریخ و این سفر هیچ تفاوتی با سفر آهن و چدن ندارد؛ نشانه این مدعا آن است که آن جا هم درندگی را فراموش نکرده‌اند و می‌گویند این جا  مال ما است و کسی دیگر نباید بیاید و علم آن را نیز کسی دیگر نباید یاد بگیرد. در این طرف‌، حکمت متعالیه با بهره گیری از نقل می‌گوید: اگر کسی چیزی بداند و به دیگری نیاموزد، دهنه‌ای از آتش به او می‌گذارند؛ چنان که در روایات شیعه و سنی وجود دارد: « من کتم علماً نافعاً الجمه الله بلجام من النار». این حکمت کجا و آن فلسفه کجا، به تعبیر جناب مولانا:

مستی بیاید قی کند (این فلسفه الحادی و مادی است)

مستی زمین را طی کند (این فلسفه الاهی است)

آن مِی مجو این مِی بجو، کو جا‌م غم، کو جام‌جم

اگر فرصتی دست دهد، فلسفه اسلامی می‌تواند توسعه کاربردی بیابد. اتهام کاربرد نداشتن فلسفه اسلامی نظیر تهمت افیونگری و افسونگری اسلام است.

فیلسوفان بزرگ الاهی که در غرب هستند و گاهی به ایران می‌آیند‌، می‌گویند ما آن جا احساس غربت می‌کنیم؛ آن‌گاه معلوم می‌شود که ما غرب و شرق نداریم. قرآن کریم اوّل ما را به پروردگار مغرب و مشرق می‌خواند. در مرتبة بعد به پروردگار مشرقین و مغربین و در مرتبه سوم به پروردگار مشارق و مغارب و سرانجام به پروردگار مشارق «‌رب المشارق » (‌صافات‌(37)‌،‌5)، می‌خواند؛ هر‌چه است مشرق است و غروبی برای او نیست. ما بخش اصیل و ناب حکمت را داریم تا روزی که ان شاء الله آن را به همه جا بگسترانیم که حکمت نزد ایرانیان است و بس.


[1].حیف آن موسی u که گرفتار اسرائیلیان شد و حیف آن عیسی u که گرفتار ترساها شد. اگر مسمانان، به ویژه شیعیان، بیش از گذشته به آن نبی کلیم ارادت می ورزیدند، عرفان ما بیش از این ها شکوفا می‌شد. او کسی بود که پروردگار برایش بر کوه تجلی کرد : «فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً» (اعراف ( 7)، 143). در زمان صفویه، عالمان هند در نامه‌ای به عالمان ایران شرح و تفسیر این آیه را پرسیدند. عده‌ای از عالمان رساله‌هایی درشرح و تفسیر آن نوشتند؛ اما دانشمندان هند قانع نشدند و سرانجام در نامه‌ای به شاه عباس خواستند که برای این مشکل اقدامی کند. شاه عباس به عرض میرداماد رساند که این کار، کار شما است. مرحوم میرداماد نیز جذبات را نگاشت که چگونه کوه متلاشی می شود؛‌ ولی انسان متلاشی نمی‌شود. با بررسی این معنا آیات سورة حشر برای انسان روشن می‌شد که « لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ»(حشر (59)،21)؛ ولی « إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً »(مزمل(73)،5)؛ ولی تو همچنان پایداری.


.[2] گفته شده مرحوم فاضل تونی تمام شب‌های جمعه برای ارسطو فاتحه می خواند. مرحوم حاج شیخ محمد تقی که مرحوم آقای نایینی از وی با عنوان صفوت المجتهدین یاد کرده است می‌فرمود: شاگردان ارسطو هر وقت مشکل علمی داشتند، در کنار قبر ارسطو، روی این عقیده و باور که آن جا منشأ برکت است، بحث می‌کردند، مشکل علمیشان حل می‌شد. ما هم در  قم حضرت فاطمه معصومu را داریم؛ شما نباید آن‌ها را فراموش کنید. آن‌ها منشأ خیرات و برکات هستند. بعد ها دیدیم که میرداماد در قبسات نیز این را توصیه می‌کند و این نکته را از المطالب العالیه رازی نقل می‌کند که شاگردان ارسطو چنان کاری می‌کردند و نتیجه می گرفتند.

 
منبع : فصلنامه علمی پژوهشی قبسات ـ شماره 35


تاریخ کلام

                                                                                      تاریخ علم کلام (1)
نویسنده:عزالدین رضانژاد
گزارشى از مباحث عصر جاهلى
خورشید اسلام در زمانى طلوع کرد که درگیریهاى قومى و طایفه‏اى، برخوردهاى عقیدتى و فرهنگى و کشمکش‏هاى دو امپراتور (ایران و روم) براى قدرت طلبى و بهره‏کشى بیشتر در اوج خود بود و پرده‏هاى جهل و ناآگاهى، همگان را در هاله‏اى از تاریکى فرو برده بود. از سویى شرک و بت‏پرستى جاى عبودیت‏حق را گرفته و عقاید باطل و افکار پر از اوهام در میان عامه‏ى مردم ریشه دوانده; و از سوى دیگر، ادیان تحریف شده‏اى چون یهودیت، مسیحیت، مجوسیت و صابى‏گرى رواج یافته بود. علاوه آن که گروه‏هایى به نام «زنادقه‏»، «دهریه‏» و «ملاحده‏» از فلاسفه و طبیعت‏گرایان همچنان بر افکار عده‏اى از مردم حکومت مى‏کردند تا بتوانند نور شرایع توحیدى که از حضرت ابراهیم، موسى و عیسى علیهم السلام باقى مانده بود، خاموش سازند.ادامه مطلب...

کلام جدید

فروید ریشه پیدایش پدیده های اجتماعی و روانی و اخلاقی بشر را میل جنسی انسان داند و معتقد است علت تکوین مذهب مبنی بر دو پدیده‌ی زیراست :
1 تشویش و اضطراب انسان در برابر تحریک های غریزی خود;
2 ترس انسان در برابر نیروهای خصمانه‌ی طبیعت ;
3 از این جهت می توان گفت فرضیهء او در این زمینه , از جهاتی شباهت به فرضیهء ترس دارد.
در نقد نظریهء وی باید گفت : فروید هیچ دلیل قانع کننده ای برای فرضیهء خوداقامه نکرده و اثر آرام بخشی و اطمینان و قدرت آفرینی مذهب را با انگیزه ءپیدایش اشتباه کرده است . از اشتباهات فروید, نادیده گرفتن سهم درک و عقل وهوش آدمی است . کسانی که تنها به غرائز انسان می نگرند, در حقیقت تنها نیمی از وجود او را شناخته اند. اگر نیاز جنسی از نیازهای انسان است , نیاز به موادغذایی و مسکن و غیره نیز از نیازهای اصیل می باشد.
چگونه می توان یکی را فقط اصیل دانست ؟! همهء نیازها که در چار میل جنسی محدود نمی شود.
یکی از نظریات در مورد خاستگاه دین , فرضیهء جهل است . ویل دورانت ـدر تاریخ خویش , ج 1 ص 89ـ می گوید: احساس شگفتی از حوادثی که برحسب تصادف ایجاد می شود یا انسان نمی تواند علت آن ها را درک کند, ازعواملی بوده که اعتقادات دینی را سبب شده است .
اگوست کنت می گوید: بشرهای اولیه چون علل اصلی حوادث را نمی شناختند, این ها را به یک سلسله موجودات غیبی وخدایان نسبت می دادند. (استاد مرتضی مطهری، فطرت , ص 171)
استاد مطهری (ره ) در رد این نظریه می گوید: از این ها باید پرسید: آیا همان بشر گذشتهء چند هزار سال پیش که خوشبختانه آثاری ـ گذشته از مسأله پیغمبران ـ اکنون از وی , از چند هزار سال پیش در علم و فن و صنعت و حتی فکر و نظر به دست آمده و بعضی از آن ها در سطح بسیار بالایی است و اثر بسیاری نیز اکنون در دست نیست و قدیم ترین کتاب هایی که از چین و غیره به دست آمده وحاوی فکرهایی فلسفی است که به قدری دقیق و بلند است که اسباب حیرت بشر امروزی است ... ـ آیا همان بشر گذشته , فکرش آن مقدار نبود که او را به مذهب و خدا کشانده باشد؟
همین که شما می گویید دربارهء حوادث فکر می کرد و می گفت علتی دارد,می توانست یک قدم آن طرف تر برود که آن علت چیست ؟ این قدم ساده ای است که فکر بشر به آن جا برسد. دیگر همان قدم اوّل نمی ایستد. همین قدر که اسمش را گذاشت اللّه و خدا, نمی ایستد; می گوید این باران چیزی هست که آن را می گرداند, بعد می رود سراغ آن چیز; آن چیز خودش چگونه است ؟ این جزءافکار ابتدایی انسان است .(فطرت , ص 178.
در جای دیگر می گوید: آیاانسان های ابتدایی همین نظم حیرت انگیز را درعالم نمی دیدند؟ انسان ابتدایی درخت نمی کاشت ؟ وقتی که می دید یک هسته ای , یک شیء خیلی ساده ای زیر زمین می رود, بعد به صورت درختی درمی آید و بعد این همه برگ ها و گل ها و شکوفه ها و میوه ها می دهد, این هاتعجبش را بر نمی انگیخت ؟... برای بشر ابتدایی همین مقدار کافی است که فکرخدا برای او پیدا شود. ثانیاً: تاریخ نشان می دهد در همان دوره هایی که این هامی گویند دورهء ما قبل تاریخ , بشرهای خیلی متفکر وجود داشته که کافی بوده است همان ها تذکر را به بشر بدهند. (فطرت , ص 182.
اما فرضیهء ترس در بسیاری از نوشته های جامعه شناسان ماتریالیست دیده می شود. آن ها سرچشمهء پیدایش مذهب را ترس از مرگ یا عوامل طبیعی می دانند. راسل می گوید: انسان پدیده هایی را می دید و می ترسید و به خاطرترس از این ها احتیاج داشت اضطراب و نگرانی درون خویش را به یک صورتی به آرامش مبدل کند. او نمی توانست با علم و با شناخت واقعی پدیده ها که بعدمنجر به پیدا کردن یک راه حل مناسبی برایش شد, این آرامش را کسب کند;ناگزیر می آمد به جای علاج واقعی , به مسکّن پناه می برد و می آمد یک دل خوش کنی برای خودش ایجاد می کرد, مثلاً با اعتقاد به قضا و قدر, ناملایمات زندگی را برای خود حل می کرد.( فطرت , ص 176.
اما پایه گذاران این فرضیه هیچ گونه دلیلی بر اثبات نظریهء خود را ارائه نکرده اند و از شرح ادعا فراتر نرفته اند. ما اثر آرام بخشی مذهب را قبول داریم ,اما آیا این ها اثر است یا انگیزه ; البته ما انکار نمی کنیم در میان مذاهب ساختگی که نقش اصلی در آن ها بر عهدهء خرافات است , ترس های موهم با مسایل مذهبی کاملا, آمیخته است , امانباید از آن ها یک قانون کلی برای پیدایش همه ءمذاهب استفاده کرد. از طرفی اگر جهل و ترس منشأ پیدایش مذهب باشد, بایددین و مذهب در افراد جاهل و ترسو شیوع داشته باشد و در اقشار عالم و شجاع اثری از آن نباشد, در حالی که شرح حال بسیاری از دانشمندان و سلحشوران خلاف آن را ثابت می کند.
نظریهء صحیح در پیدایش دین آن است که مذهب ریشه در فطرت انسان دارد. جمعی از محققان معتقدند انسان از نظر جسم چهار بُعدی است و روح روح و روان او نیز چهار بُعد دارد که عبارتند از:
1 حس راستی یا حقیقت جویی ;
2 حس زیبایی ;
3 حس نیکی ;
4 حس مذهبی ;
کوونتایم می گوید: .(3)
همگانی و جاودانی بودن مذهب در طول تاریخ بشر دلیل بر اصالت حس ّمذهبی است و با تمام تلاشی که برای محو مذهب و آثار مذهبی صورت گرفته هرگز مذهب از اعماق جوامع بشری ریشه کن نشده است ; نمونه اش تبلیغات ضدمذهبی حزب کمونیست شوروی سابق است که در طول شصت سال ادامه داشت , اما هرگز مذهب در آن کشور محو نشد.
قرآن مجید این نظریه را تأیید می کند و می فرماید: .(4)
در روایتی رسول اکرم 6می فرماید: .(5)
علی 7می فرماید: .(6)
بنابراین دین برای بشر فطری است ; یعنی عقل انسان بالفطره آن را می پذیردو برای پذیرفتن آن نیاز به تعلیم و تعلم ندارد. بعثت پیامبران پاسخگویی به تقاضایی است که در سرشت بشر وجود دارد و در واقع آن چه که بشر به حَسَب سرشت خود در جستجوی آن بوده و خواهد بود, پیامبران آن را بر او عرضه داشته اند.
(پـاورقی 1.استاد مطهری , فطرت , ص 224ـ 236 با تلخیص .
(پـاورقی 2.مکارم شیرازی , انگیزهء پیدایش مذهب , ص 235 با تلخیص .
(پـاورقی 3.مکارم شیرازی , همان , ص 274 به نقل از حس مذهبی یا بُعد چهارم روح انسانی .
(پـاورقی 4.روم (30 آیه 30